از صدای ریزش باران بیدار شدم
به زیر باران رفتم تا وضو بگیرم و بخواهم که بدی هایم را بشوید
سپس که پاک شدم به اسمان نگاه کنم و به سوی خدا لبخندی بزنم
تا کوچکترین فاصله ی بینمان نابود شود
و با هم زیر باران قدم بزنیم

ولی انگار باران ها نیاز است تا گناهان گذشته ام پاک شوند
و هنوز انگار لیاقت زیر باران با تو بودن را ندارم
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد