وهم
من هنوز مسافر گذشته ام
من برای فرار ثانیه ها هنوز فرصت دارم
من کشتی اشکها یم را
در طو فان بی کسی ام گم کرده ام
من روح عاصی و پر شورم را
میهمان غمکده ی یاسها کرده ام
شاید اگر آ فتابی تر میدیدم
شاید اگر حباب اندوهم را باد ندزدیده بود
به وسعت بی انتهای آسمان سو گند می خوردم
..که غرورم هنوز هم آبی ست
آه اگر آسمان کمی وفا داشت
اگر مهربانی کمی بیشتر تقلا می کرد
و اگر...
دل من بیشتر دوست می داشت
رفتی نموندی بی وفا. انگار اثر نداشت دعا
قلب منو شکستیا . قصه نخور فدای سرت فدای سرت فدای سرت
گفتی که چاره سفره . گفتی که دعات بی اثره
نگاهم از رو ت بدره . قصه نخور فدای سرت فدای سرت فدای سرت
فدای سرت اگه من خیلی تنهام . فدای سرت اگه گریونه چشمات
فدای سرت اگه دلمو شکستی .میگن عاشقه یکی دیگه هستی
فدای سرت اگه من خیلی تنهام . فدای سرت اگه گریونه چشمات
فدای سرت اگه دلمو شکستی .میگن عاشقه یکی دیگه هستی
دلت دیگه از شیشه نیست.چشات مثل همیشه نیست
تو گل نمی ریزی به پام. دیکه نمی میری برام
عاقوش تو برای من. انگار دیگه جا نداره
دوسم نداری می دونم. این دیگه اما نداره
فدای سرت اگه من خیلی تنهام . فدای سرت اگه گریونه چشمات
فدای سرت اگه دلمو شکستی .میگن عاشقه یکی دیگه هستی
دلت دیگه از شیشه نیست.چشات مثل همیشه نیست
تو گل نمی ریزی به پام. دیکه نمی میری برام
دیگه نمی میری برام.شبای تاریک و سیاه ماه و صدا نمی کنی
قفل سکوت و دیگه با . معجزه وا نمی کنی
رفتی نموندی بی وفا . تنهایی سخته به خدا
باز زیره قولت زدی ها .قصه نخور فدای سرت فدای سرت فدای سرت
گفتی نه فکر رفتنی . نه اهل دل شکستنی
دلی نمونده بشکنی. قصه نخور فدای سرت فدای سرت فدای سرت
فدای سرت اگه من خیلی تنهام . فدای سرت اگه گریونه چشمات
فدای سرت اگه دلمو شکستی .میگن عاشقه یکی دیگه هستی
فدای سرت اگه من خیلی تنهام . فدای سرت اگه گریونه چشمات
فدای سرت اگه دلمو شکستی .میگن عاشقه یکی دیگه هست
چشمهایم را می بندم و با توهستم
ودوست دارم که خودم را به تو بسپارم
وضربان قلبم بالا می رود...
واینگونه عشق مرا در شب و روز گرم نگه می دارد
سال هاست که بودن را تجربه می کنم ، اما هنوز نتوانستم درک کنم که نبودن من چه تاثیری می تواند بر چرخه عظیم جهان وارد کند؟سال هاست که بودن را تجربه می کنم ، اما هنوز به یقین نرسیده ام . من با شخصیت های مختلف ساخته شده در ذهن دیگران هم ذات پنداری می کنم و یا از آنها به شدت دور می شوم . با آنها و یا در واقع در درون آنها ، نوعی زندگی دیگر را تجربه می کنم . گریه و خنده های درونی من با آنها با حالاتشان همساز می شود . گاهی بعضی از آنها را به شدت دوست می دارم و از بعضی دیگر متنفر می شوم و نسبت به برخی هم احساسی تعریف نکردنی دارم . فرقی ندارد آنها شخصیت های یک کتاب باشند و یا شخصیت های یک فیلم . با پستی بلندی های کتاب یا فیلم ، روح من نیز تجربه آن را که معمولا پر از تلاطم است، در خود ذخیره می کند . نمی دانم ایا آنها روزی به کمکم خواهند آمد ؟ آیا من به وسیله آنها نجات پیدا خواهم کرد ؟ آیا دیگران را نجات خواهم داد ؟ آیا من نیز می توانم وارد گروه رویا پردازان و شخصیت پردازانی بشوم که سال های سال ماندگار می شوند ؟ احتیاجی نیست به آنها جواب دهم ، زیرا جریان این بهمن عظیم که بر اثر یک جرقه و صدای انفجار اولیه از سوی قدرت خالقم به وجود آمده ، هر کجا که باید برود ، می رود و مرا نیز با خود خواهد برد . از این سرانجام ، به هیچ وجه ناراحت نیستم !
شگفتا ...!!
وقتی بود . نمیدیدم ..!
وقتی میخواند . نمیشنیدم...!
وقتی دیدم که نبود !؟
وقتی شنیدم که نخواند !؟
چه غم انگیز است که وقتی چشمه ای صاف و زلال در
برابرت میجوشد و میخواند و مینالد .
تو تشنه آتش باشی و نه آب .....
و چشمه که خشکید ... چشمه که از آن آتش که تو تشنه آن بودی
بخار شد و به هوا رفت و آتش کویر را تافت و در خود گداخت .
و بعد عمری گداختن از غم نبودن کسی که تا
بود از غم نبودن تو میگداخت
|
|
مه چیست؟
شاید ابرهایی از خیال های یک آدم خیال پرداز باشد...
شاید تکه هایی از ریش بابانوئل باشد که باد آنها را برده...
شاید بخار دهان یک آدم در یک روز سرد باشد...
شاید بخاری باشد که از قوری بیرون می آید...
و شاید منم!!!!
منی که در انتظار دود شدم!