سادگی مرا ببخش که خویش را تو خوانده ام

برای برگشتن تو به انتظار مانده ام


سادگی مرا ببخش که دلخوش از تو بوده ام

تو را به انگشتر شعر مثل نگین نشانده ام


به من نخند و گریه کن چرا که جز نیاز تو

هرچه نیاز بود و هست از در خانه رانده ام


اگر به کوتاهی خواب خواب مرا سایه شدی

به جرم آن داغ عطش بر لب خود نشانده ام


گلوی فریاد مرا سکوت دعوت تو بود

ولی من این سکوت را به قصه ها رسانده ام


دوباره از صداقتم دامی برای من نساز

از ابتدا دست تو را در این قمار خوانده ام


گناه از تو بود و من نیازمند بخششت

چرا که من در ابتدا تو را ز خود نرانده ام


گناهکار هر که بود کیفر آن مال من است

به جرم آن داغ عطش بر لب خود نشانده ام



 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد