تو به من خندیدی
و نمی دانستی
با چه دلهره
سیب را از باغچه همسایه دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو
افتاد به خاک
تو رفتی و
صدای خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد ازارم
و من اندیشه کنان
سخت در این پندارم
که چرا خانه کوچک ما
سیب نداشت
سلام.باید بگم که وبلاگ شما جزو معدود وبلاگ هاییه که من از نظر شعر و ادبیات واقعا ازش خوشم میاد.با اجازتون چند تا از متن هاتون رو هم کپی کردم تا در موقعیت مناسب ازشون در پی نوشت وبلاگم استفاده کنم البته مطمئن باشید که آدرس وبلاگتون رو حتما ذکر خواهم کرد.باز هم سر بزنید .خوشحال میشم. اگه مایل به تبادل لینک هستین هم خبر بدین.
موفق باشید
یا حق
سلام. ممنون از لطفت.خوشحالم کردی.اما دوست داشتم بیشتر از ذهن لطیفت راجع به موضوعی که مطرح کرده بودم استفاده می کردم . آخه می بینم چه متنهای زیبایی اینجا داری . وبلاگت هم زیباست. در پناه خدا.
سلام . ممنون از اینکه به من سری زدی و نظرت را راجع به نوشته های من دادی.
موفق و پیروز باشی ...... تا بعد
سلامم
خووبی؟؟
ممنون که بهم سر زدی
سلام مهربون!
با سبدی از عطر سیب به دیدارت آمدم ، راهم ندادی ... با سبدی از عطر یاس به کنارت آمدم ، مرا راندی ...
دلم را درون سبدی که طرح سیب داشت و عطر گل یاس نهادم و برایت فرستادم نازنین!... آیا به دستت رسید؟؟!
یاحق!
http://pg.photos.yahoo.com/ph/commerce_r_hadi/detail?.dir=eaba&.dnm=984d.jpg&.src=ph
http://pg.photos.yahoo.com/ph/commerce_r_hadi/detail?.dir=eaba&.dnm=984d.jpg&.src=ph