محبت

 جیرجیرک به خرس میگه: دوسـتـت دارم خرس میگه: الان وقت خواب زمستونیه بعدا صحبت میکنیم، خرس رفت خوابید، وقتی بیدار شد اثری از جیرجیرک نبود خرس نمیدونست عمر جیرجیرک سه روزه ..........

نظرات 8 + ارسال نظر
من جمعه 9 دی‌ماه سال 1384 ساعت 12:05 ب.ظ http://pardismadhouse.blogsky.com

سعی کن اینو هم فراموش کنی!

سارا جمعه 9 دی‌ماه سال 1384 ساعت 12:11 ب.ظ http://setareman.blogsky.com

سلام وبلاگ قشنگی داری امیدوارم موفق باشی به من هم سر بزن خوشحال می شوم.

[ بدون نام ] جمعه 9 دی‌ماه سال 1384 ساعت 03:25 ب.ظ

سلام وبلاگ قشنگی داری امیدوارم موفق باشی به من هم سر بزن خوشحال می شوم.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 12:19 ب.ظ http://www.doroghcity.blogsky.com

سلام . ممنون از اینکه به من سری زدی و نظرت را راجع به نوشته های من دادی.
موفق و پیروز باشی ...... تا بعد

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 11:24 ق.ظ

سلام.وبلاگ خیلی خوبی دارید.مطالب جالب و اموزنده.ممنون که سر زدین.موفق باشید

رضا جمعه 12 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 12:21 ق.ظ http://dosteman.blogsky.com

سلام
من وب تو رو لینک کردم خواستی تو هم منو لینک کن

[ بدون نام ] جمعه 12 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 06:03 ب.ظ

دو دوست در بیابانی در حرکت بودند.در میانه راه بر سر موضوغی به مشاجره پرداختند.
در این میان یکی از آن دو دوست بر صورت دیگری سیلی زد.

آنکه بر صورتش سیلی خورده بود ناراحت شد.اما چیزی نگفت تنها بر روی شن ها نوشت.
"امروز بهترین دوستم بر صورتم سیلی زد" آنها به رفتن ادامه دادند.تا به یک واحه رسیدندوتصمیم گرفتند تنی به آب بزنند.
آنکه صورتش سیلی خورده بود به درون آب پرید .اما نزدیک بود که غرق شود.
دوستش فوری خود را در آب پرتاب کرد و او را نجات داد.وقتی از آب بیرون آمدند.آنکه نجات یافته بود.بر روی سنگی حک کرد. "امروز بهترین دوستم زندگی ام را نجات داد"
دوستش از او پرسید:چرا وقتی تو را ناراحت کردم بر شن ها نوشتی اما این بار که زندگیت را نجات دادم بر سنگ؟

[ بدون نام ] جمعه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 06:44 ب.ظ

آزادی در بی آرزوییست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد