دو دوست در بیابانی در حرکت بودند.در میانه راه بر سر موضوغی به مشاجره پرداختند. در این میان یکی از آن دو دوست بر صورت دیگری سیلی زد.
آنکه بر صورتش سیلی خورده بود ناراحت شد.اما چیزی نگفت تنها بر روی شن ها نوشت. "امروز بهترین دوستم بر صورتم سیلی زد" آنها به رفتن ادامه دادند.تا به یک واحه رسیدندوتصمیم گرفتند تنی به آب بزنند. آنکه صورتش سیلی خورده بود به درون آب پرید .اما نزدیک بود که غرق شود. دوستش فوری خود را در آب پرتاب کرد و او را نجات داد.وقتی از آب بیرون آمدند.آنکه نجات یافته بود.بر روی سنگی حک کرد. "امروز بهترین دوستم زندگی ام را نجات داد" دوستش از او پرسید:چرا وقتی تو را ناراحت کردم بر شن ها نوشتی اما این بار که زندگیت را نجات دادم بر سنگ؟
[ بدون نام ]
جمعه 1 اردیبهشتماه سال 1385 ساعت 06:44 ب.ظ
آزادی در بی آرزوییست
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سعی کن اینو هم فراموش کنی!
سلام وبلاگ قشنگی داری امیدوارم موفق باشی به من هم سر بزن خوشحال می شوم.
سلام وبلاگ قشنگی داری امیدوارم موفق باشی به من هم سر بزن خوشحال می شوم.
سلام . ممنون از اینکه به من سری زدی و نظرت را راجع به نوشته های من دادی.
موفق و پیروز باشی ...... تا بعد
سلام.وبلاگ خیلی خوبی دارید.مطالب جالب و اموزنده.ممنون که سر زدین.موفق باشید
سلام
من وب تو رو لینک کردم خواستی تو هم منو لینک کن
دو دوست در بیابانی در حرکت بودند.در میانه راه بر سر موضوغی به مشاجره پرداختند.
در این میان یکی از آن دو دوست بر صورت دیگری سیلی زد.
آنکه بر صورتش سیلی خورده بود ناراحت شد.اما چیزی نگفت تنها بر روی شن ها نوشت.
"امروز بهترین دوستم بر صورتم سیلی زد" آنها به رفتن ادامه دادند.تا به یک واحه رسیدندوتصمیم گرفتند تنی به آب بزنند.
آنکه صورتش سیلی خورده بود به درون آب پرید .اما نزدیک بود که غرق شود.
دوستش فوری خود را در آب پرتاب کرد و او را نجات داد.وقتی از آب بیرون آمدند.آنکه نجات یافته بود.بر روی سنگی حک کرد. "امروز بهترین دوستم زندگی ام را نجات داد"
دوستش از او پرسید:چرا وقتی تو را ناراحت کردم بر شن ها نوشتی اما این بار که زندگیت را نجات دادم بر سنگ؟
آزادی در بی آرزوییست