روزی دست پسر بچه ای که در خانه با گلدان کوچکی بازی می کرد، در آن گیر کرد و هر کاری کرد، نتوانست دستش را از گلدان خارج کند. به ناچار پدرش را به کمک طلبید. اما پدرش هم هر چه تلاش کرد نتوانستند دست پسر را از گلدان خارج کنند. پدر دیگر راضی شده بود به شکستن گلدان که تصادفا خیلی هم گرانقیمت بود، فکر کند. قبل از این کار به عنوان آخرین تلاش به پسرش گفت: دستت را باز کن، انگشت هایت را به هم بچسبان و آنها را مثل دست من جمع کن. آن وقت فکر می کنم دستت بیرون می آید.
پسر گفت: "می دانم اما نمی توانم این کار را بکنم."
پدر که از این جواب پسرش شگفت زده شده بود پرسید: "چرا نمی توانی؟"
پسر گفت: "اگر این کار را بکنم سکه ای که در مشتم است، بیرون می افتد." شاید شما هم به ساده لوحی این پسر بخندید اما واقعیت این است که اگر دقت کنیم می بینیم همه ما در زندگی به بعضی چیزهای کم ارزش چنان می چسبیم که ارزش دارایی های پرارزشمان را فراموش می کنیم و در نتیجه آنها را از دست می دهیم

(به خاطر بعضی از چیز ها خیلی از چیز ها را از دست داد)

نظرات 3 + ارسال نظر
دوست پنج‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 08:26 ب.ظ http://harjmarj.blogsky.com/

روز ها می گذرند و ما هم چنان ایستاده ایم تا نکنه یه وقت با بر داشتن قدم هامان چیزی را از دست بدهیم ، نکنه ، نکنه

من و من شنبه 30 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 12:46 ق.ظ http://www.tanhayeman1986.blogfa.com

سلام

بعضی وقتا بر عکسشم اتفاق می افته ها....

بهزاد نوری یکشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 07:53 ب.ظ http://alone-bless-you.mihanblog.com/

سلام

وقت کردی یه سر هم به من بزن [ناراحت]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد