عادت شکنی!!!! | |
مینویسم تا حرفی زده باشم.... تا سکوتم را با تو به گونه ای شکسته باشم |
فرشته از سنگ می پرسه:
چرا از خدا نمی خوای انسانت کنه؟
سنگ میگه:
هنوز اینقدر سخت نشدم که انسان بشم!
مرا در تابوت سیاهی بگذاریدتا همه بدانند سیاه بخت بوده ام
دستان مرا باز بگزارید تا همگان بدانند دست خالی از دنیا رفتم.
موهایم را اشفته بگزارید تا همگان بدانند دست نوازش برسرم کشیده نشده است.
چشمانم رامرا باز بگزارید تا همگان بدانند چشم انتظار از دنیارفته ام.
بروی قلبم تکه یخی بگذارید که با اولین طلوع خورشید اب شود و به جای مادرم برایم گریه کند.
دهانم را باز بگزارید بدین سان همگان بدانند بزرگتریت فریادم سکوت بوده است.
بر سنگ مزارم بنویسید:
که آشفته دلی بود در این خلوت خاموش او زادهء غم بود و ز غم های جهان گشته فراموش
...وسلام...
قلبم ادامه خواهد داد
همیشه با آن هر شب در رویاهایم تو را می بینم احساست می کنم
اینگونه است که تو را می شنا سم اینگونه باش
علرغم پیچ و خمهای دور و فاصله کهکشانهایی که بین ماست
بیا و خودت را به تماشابگذار اینگونه باش
نزدیک دور هر کجا که باشی ایمانم را از دست نخواهم داد
اگر چه شبها بسیار سختند ادامه خواهم داد که یکبار دیگر تو در را می گشایی
و اینجا هستی اینجا در قلب منی و قلب من ادامه خواهد داد
گر بدین سان زیست باید پست
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوائی نیاویزم
بر بلند کاج خشک کوچه بن بست
گر بدین سان زیست باید پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود، چون کوه
یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک!